ŠΞЙĆǾŘ
مردی از دنیای مجازی
| ||
|
روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه‌های دیگر نگاه میکرد ، ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد . با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید . آنها کودک را روی تاب گذاشتند . خدایا ! چه می‌دید ! پسرک عقب مانده ذهنی بود . با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت ، او را یافت که با شادی از پله‌های سرسره بالا می‌رفت . چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد . نظرات شما عزیزان: [ یک شنبه 22 / 2 / 1391برچسب:داستان زیبا,داستان پند آموز,داستان جالب, ] [ 10:26 بعد از ظهر ] [ ŠΞЙĆǾŘ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |