ŠΞЙĆǾŘ
ŠΞЙĆǾŘ
مردی از دنیای مجازی 
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک های دوستان
ثبت سایت در گوگل">ثبت در سایت

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای مطالب طلایی و آدرس google4004.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های ویژه
پيوندهای روزانه

یک مورچه در پی جمع کردن دانه‌های جو از راهی می‌گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می‌خورد و می‌افتاد.
هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می‌خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جور» به او پاداش می‌دهم.»
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می‌کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی‌ها… کندو خیلی خطر دارد!»

مورچه گفت:«بی خیالش باش، من می‌دانم که چه باید کرد.»
بالدار گفت:«آنجا نیش زنبور است.»
مورچه گفت:«من از زنبور نمی‌ترسم، من عسل می‌خواهم.»
بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می‌کند.»
مورچه گفت:«اگر دست و پاگیر می‌کرد هیچ کس عسل نمی‌خورد.»
بالدار گفت:«خودت می‌دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می‌شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.»
مورچه گفت:«اگر می‌توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی‌توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می‌کند خوشم نمی‌آید.»
بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی‌دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی‌کنم.»
مورچه گفت:«پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.»
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می‌خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.»
مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می‌خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می‌رسانم.»
مورچه گفت:«بارک الله، خدا عمرت بدهد. تو را می‌گویند «حیوان خیرخواه!»
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت.
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی‌شود، چقدر مورچه‌ها بدبختند که جو و گندم جمع می‌کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی‌آیند.»
مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی‌تواند از جایش حرکت کند.

مور را چون با عسل افتاد کار  ——- دست و پایش در عسل شد استوار

از تپیدن سست شد پیوند او   ———-دست و پا زد، سخت تر شد بند او

هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی‌شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می‌دهم.»

گر جوی دادم دو جو اکنون دهم   ——– تا از این درماندگی بیرون جهم

مورچه بالدار از سفر برمی‌گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی‌خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی‌تواند دوست خیرخواه او باشد.»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 22 / 2 / 1391برچسب:داستان,داستان زیبا, ] [ 10:26 بعد از ظهر ] [ ŠΞЙĆǾŘ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید ورود شما رو به این وبلاگ خیر مقدم میگم امیدوارم لحظات خوشی در این وبلاگ به سر ببرین راستی دوستان اگه اومدین سر زدین یه نظر کوچیک بدین حتما خونده میشه و در حد توانم بهش عمل میکنم موفق و پیروز باشید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 230
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 233
بازدید ماه : 400
بازدید کل : 190134
تعداد مطالب : 626
تعداد نظرات : 61
تعداد آنلاین : 1


داغ کن - کلوب دات کام آی پی شما: 37.63.135.200 ثبت شد
#bluepearlWrap {width: 98%;}